من بسازم خانه ای با صد هزار خشتِ طلا
سقف و دیوارش هنر
نقشِ آن از جنسِ شعر
رنگِ آن از صد قلم
هر قلم با یک هنر بازی کند
رویِ دیوارِ قشنگِ خانه ام
عشق ، طنازی کند
رویِ دیوارم کِشم صدها نگاه
خالی از غصه و آه
نقشِ شادی می کِشم
خوشحالی می کِشم
خانه بی صاحب بسازم تا نباشد صاحبی بر خانه ام
دربِ آن را می گذارم بازِ باز
کودکان داخل شوند همراهِ ناز
کودکانِ کوچک و بی سرپرست
کودکانِ پرسه در سودایِ کار
...